قرن بیستم آزمونی بود برای مسیحیت و رابطه آن با حکومت. پس از عصر خرد و تمرکز و توکل بیش از اندازه به توانایی انسان برای ساختن جامعهای آرمانی، در پایان سده نوزدهم و آغاز قرن بیستم، جنبشهای مختلفی شکست این ایده انسانمحورانه را فریاد زدند. کمونیسم، فاشیسم و نازیسم نمودهایی از این جریان بودند. در گیرودار تمام این جریانات، به ویژه در فاصله دو جنگ جهانی، الاهیاتدانانی نظیر بارت، نیبور، دیتریش بونهوفر و دیگران رویکرد کلیسا را به چالش کشیدند. انفعال کلیسای آلمان، سکوت کلیسای کاتولیک روم، از جمله این موارد بودند. واقعیت چیست؟ کتاب مقدس چه رویکردی به موضوع مسیحیت و حکومت دارد؟ آیا جمله مسیح درباره مالیات و خراج، معرف جدایی دو قلمرو خدا و دولت است؟ آیا بنابر آنچه در رومیان باب ۱۳ آمده، باید هر حکومتی را از جانب خدا دانست و چشم و گوش بسته اطاعت نمود؟ چرا رویکرد کلیسا و فرقههای مسیحی بعضا تا این اندازه متفاوت است؟ آیا در عصری که هر گفتهای در دورترین نقطه بر کل زندگی بشری به سرعتی باور نکردنی اثر میگذارد و هر عملی به واسطه شبکههای مجازی به شدت زیر ذرهبین است، میتوان همان رویکرد پدران کلیسا را داشت؟ پاسخ به تمام پرسشهای مطروحه اگر نه ناممکن، لیکن بسیار دشوار است و این مقاله موجز نیز چنین ادعایی ندارد. قصد بر این است تا ابتدا با مقدمهای بر الاهیات سیاسی یهود به بررسی شرایط سیاسی قرن نخست پرداخته و در ادامه با واکاوی رویکرد سیاسی عیسای مسیح بر اساس اناجیل به بررسی اندیشه پولس در عهدجدید، به ویژه در ارتباط با موضوع مهم و بحثبرانگیز رومیان ۱۳پرداخت. در این راستا اشاراتی به دیدگاههای مختلف نیز خواهد شد که هر کدام بنیان رویکرد سیاسی خود را بر اساس تفاسیر خود گذاردهاند، مفاهیمی نظیر الاهیات رفرم و جدایی دین و سیاست و آزادی مذهبی.
مال خدا، مال قیصر
عیسای مسیح در زمان و مکانی ویژه و در میان قومی خاص به دنیا آمد و خدمت خود را به شکلی منحصر به فرد با اعلان ژرفترین و بزرگترین مدعای تاریخ، یعنی «پادشاهی خدا» انجام داد. این ادعایی نیست که بتوان آنرا از مضامین سیاسی خالی نمود. هر چند آنچه که عیسا اعلان میکند، نه پادشاهی سلیمانی یا داوودی بلکه به گفته الاهیاتدان سرشناس منونایت «جان هووارد یودر»، تصویر پادشاهی نبوتی دوران اسارت است که در آن یهوه پادشاه است و عیسا خود همان خادم رنجبر اشعیا است. روایت تولد عیسا سیاسی است، زیرا همراه است با گزارش سرشماری آگوستوس. شاید بتوان بدون توجهی زیاد از این گزارش عبور کرد، اما این در حالی است که آن واقعه برای مردم آن زمان سیاسیترین اتفاق بود و معنایی ویژه داشت؛ یعنی ثبت شدن، مالیات و هویت شهروندی. مرگ عیسا نیز لبریز از مضامین سیاسی بود. اناجیل توضیح میدهند که عیسا به وسیله پونتیوس پیلاتس مصلوب شد. مصلوب شدن، شکلی از اعدام بود که تنها برای آشوبگران سیاسی علیه امپراطوری روم مورد استفاده قرار میگرفت. پس علت اعدام عیسا، حداقل در ظاهر امر و به اصرار یهود، تعریف او به عنوان یک آشوبگر یا بازیگر سیاسی بود. از این رو لازم است پیش از بحث در مورد دیدگاه سیاسی دوران آغازین کلیسا و رسولان به ویژه پولس که به نوعی معرف دیدگاه سیاسی عهدجدید است، نگاهی بسیار موجز به پیشینه تفکر سیاسی یهود و پیشزمینه تفکر سیاسی قرن نخست در دوران تولد و خدمت عیسا و نیز بازتاب تفکر و رویکرد سیاسی عیسا در اناجیل در ارتباط با یکی از پرکاربردترین روایتها در این زمینه، انداخته شود.
الاهیات سیاسی یهود
وقتی واژه الاهیات سیاسی به کار میرود، باید مراد خود را از آن نیز تبین نمود. «پیتر اسکات» و «ویلیام کاوانا» در مقدمه کتاب «الاهیات سیاسی» آنرا «تحلیل و نقد ترتیبات سیاسی (شامل جنبههای فرهنگی- روانشناختی، اجتماعی و اقتصادی) از منظر تفسیرهای متفاوت از روشهای خدا با جهان» تعریف میکنند. «والتر بروگمن» الاهیداتدان برجسته آمریکایی که تخصص او در زمینه عهد عتیق است، سیاست و الاهیات را در روایت کتابمقدسی اسرائیل تفکیکناپذیر میداند. او مینویسد:«تعریف اسرائیل از خودش در سرودها و روایتها به شکلی اجتنابناپذیر یک الاهیات سیاسی است که در آن حضور تعیینکننده یهوه، خدای اسرائیل بر هر جنبهای از امور سیاسی تاثیر میگذارد... در تعریف اسرائیل هیچ سیاستی وجود ندارد که از نظر الاهیات مشخص نشده باشد و هیچ الاهیاتی وجود ندارد که جنبه سیاسی نداشته باشد.» زیربنای این تفکر سیاسی، قادر مطلق بودن و حکمرانی کامل خداست. از سویی در دید یهود، کنترل همه چیز از جمله دولتها و پادشاهان ملل نیز در دستان خداست. در تفکر خاورنزدیک باستان، باور بر این بود که هر حادثهای بر زمین، بازتابی از حوادث اصلی در قلمرو آسمانی است. به همین دلیل اگر ملتی بر ملت دیگر پیروز میشد، فرض بر این بود که خدا یا خدایان آنان بر خدایان دیگر غالب آمدهاند. این را در تهدید فرمانده آشوری سپاه سنحاریب میتوان به روشنی مشاهده نمود. اما در مقابل میتوان باور اسرائیل را دعای حزقیای پادشاه پی گرفت. در دعای حزقیا او علت شکست آن خدایان دیگر را به علت بت بودن آنها میداند، و خدای اسرائیل را تنها خدای حقیقی و نجاتدهنده معرفی میکند. همین را در نبوت اشعیا نیز میتوان با ژرفایی بیشتر دید. این دیدگاه به شکلی دیگر در دوران اسارت و شکست نیز دیده میشود. بر اساس این باور که الاهیدان برجسته و محقق عهد عتیق «کریستوفر رایت» آن را «استفاده یهوه از ملتهای دیگر به عنوان ماموران داوری» معرفی میکند؛ شکست و اسارت اسرائیل نه پیروزی خدایان دیگر بر یهوه، بلکه نتیجه داوری خدا بر قوم خویش است. این یهوه است که همچنان بر تمام پادشاهان و ملتها پادشاه و حاکم است. خدا آشور را «عصای خشم» خود میخواند و نبوکدنصر را خادم خود معرفی میکند. با این وجود سقوط پادشاهی شمال و جنوب و تخریب معبد و به اسارت رفتن قوم، تاثیری ژرف بر فرهنگ، مذهب و الاهیات سیاسی قوم یهود گذاشت. یکی از این موارد شکلگیری امید ماشیحی بود؛ امیدی آپوکالیپتی و الاهیاتی نبوتی که به آیندهای اشاره میکرد که خدا بر طبق عهد خود با ابراهیم و داوود، قوم را احیا کرده و اورشلیم را مرکزی برای پرستش و رهبری بر تمام جهان خواهد ساخت.
شرایط سیاسی دوران عیسا
قرن نخست میلادی احتمالا پر تنشترین دوران سیاسی اسرايیلیان بود. سرزمین یهود در سال ۶۳پیش از میلاد توسط رومیان اشغال شده بود. حدود یکسده پیش از آن، در دوران حکومت سلوکیان و نفوذ فرهنگ هلنیستی، آنتیخوس چهارم با ورود به معبد و غارت آن، رسما هویت ملی-مذهبی اسرائیل را به چالش کشیده بود. او از این هم فراتر رفت و قربانگاهی برای زئوس در آنجا برقرار نمود و عملا با قربانی ساختن یک خوک، آنرا نجس ساخت. همین جرقه انقلابی بود که در سال ۱۶۴ پیش از میلاد رخ نمود. یهودای مکابی به اورشلیم لشکرکشی نمود و معبد را از مظاهر بتپرستی پاک ساخت. جالب است که از او به هنگام ورود به اورشلیم با شاخههای نخل و فریاد هوشیانا استقبال شد. اما وقتی پمپی در سال ۶۳ پیش از میلاد، اورشلیم را فتح و مستقیم قدم به قدسالاقداس نهاد، برای یهودیان مومن این پرسش پیش آمد که او چطور به سلامت از آن خارج شد. این نشان میداد که حضور یهوه آنان را ترک نموده است. لذا آنان چشمانتظار ماشیح دیگری همچون یهودای مکابی بودند تا این دشمن بتپرست را که kittim میخواندند، بیرون کند. اما در کمال تعجب اعقاب یهودا یعنی هیرودیان، به جای مبارزه، با سازش سیاسی، خود تبدیل به گماردگان روم گردیدند. وفاداری هیرودیان به عنوان حاکمان سیاسی فلسطین تا جایی بود که هیرود کبیر که معبد را به شکلی باشکوه بازسازی نموده بود، بر سردر آن، علامت ویژه رومیان، یعنی عقاب را نهاد. همین امر موجب شروع سلسله تازهای از شورشها گردید. مدت کوتاهی پس از تولد عیسا و در سال ۴ پیش از میلاد، زمانی که هیرودیس در بستر مرگ بود، گروهی از یهودیان خشمگین، این نماد را از دروازه معبد پایین کشیدند. یکی دیگر از شورشهای مهم در سال ۶ میلادی رخ نمود، که بیش از هرچیز جنبه الاهیاتی داشت. این شورش نتیجه ثبتنام گسترده رومیان بود. چنانکه «ان.تی. رایت» و «مایکل برد» الاهیاتدانان برجسته انگلیکن مینویسند: «ثبتنام در سیستم روم به این معنا بود که زمین و قوم دیگر تقدیسشده خداوند نبودند، بلکه از این پس به روم تعلق داشت.» این موضوع به شدت با الاهیات یهود که پیشتر نیز بررسی نمودیم در تعارض قرار داشت. با توجه به اتمسفر سیاسی آن محیط، محتمل است که یهودیان بیش از هر زمان دیگری منتظر آمدن جنگجویی فاتح از جانب خداوند بودند تا قوم برگزیده خود را از اسارت روم آزاد سازد. امروزه شاید سرود مریم را تنها با پس زمینهای از ایمان و امید، و در تفسیری صرفاً روحانی میخوانیم. اما این گفتار معرف تغییرات رادیکال اجتماعی است و دغدغه کسانی نظیر شمعون پیر که منتظر تسلی اسرائیل بودند، یا حنّایی که منتظر رهایی اورشلیم بودند، صرفا مشغلهای اعتقادی و مذهبی نبود. آن ماشیح قرار بود زنجیر اسارت را بشکند و ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را دگرگون سازد. بارزترین و شاخصترین نمونه، یحیای تعمیددهنده است. تعالیم و فعالیتهای او به همان اندازه که مذهبی بود، سیاسی نیز محسوب میشد. این نه فقط به خاطر هدف گرفتن هیرودیس آنتیپاس و رد و نقد اعمال او، بلکه به این دلیل که هر کس مردم را در کنار رود اردن و در بیابان جمع میکرد، به طور نمادین این پیام را منتقل میساخت که خروجی دیگر در راه است. پیغام و عمل یحیا در یهودیت قرن نخست را میتوان به گفته «ان. تی . رایت»، یک جنبش نبوتی احیا در دل جهان یهود دانست. در کنار هیرود و هیرودیان که بر مسند قدرت سیاسی بودند و غیوران که مدام دست به شورش و راهزنی میزدند و شمشیر، زبانشان بود، و همچنین مردم عادی که ماشیح موعود تمام اشتیاقشان بود، میتوان به رویکردهای سیاسی دیگری نیز اشاره نمود. این گروهها عبارت بودند از فریسیان، صدوقیان و کاهنان و اسنها. فریسیان، مهمترین گروه یهودی بودند که هرچند جایگاه رسمی در امور سیاسی نداشتند، با استفاده از فشار، تبلیغات عوامفریبانه ، رویکردهای پوپولیستی، بر فرهنگ عامه مردم و جهتگیریهای سیاسی تاثیر میگذاشتند. آنان خود را بر موج اشتیاق مردم به وفاداری به تورات و آزادی و تحقق پادشاهی خدا سوار ساخته بودند و در ظاهر حکومتی تئوکراسی را وعده میدادند. گروه دیگر صدوقیان بودند، ایشان به استناد یوسفوس دارای مقام حکومتی و اشرافی بودند و تا قرن نخست برخی از آنها در جایگاههای بالای مذهبی و کهانتی قرار داشتند. همچنین در مقامات بالای قضایی نیز نقش داشتند. تاریخنویس یهودی «یوسفوس» از شخصی به نام «حنان پسر حنان» نام میبرد که کاهن اعظم بود و احتمالا به دستور وی، یعقوب برادر عیسا سنگسار گردید. صدوقیان به شدت محافظهکار بودند و برای حفظ جایگاه و قدرت خود تمایلی به تغییر و تحول نداشتند. گروه آخر، اسنها بودند. این گروه را که به جامعه قمران نیز شهرت داشتند، میتوان جداییطلبان راستین نامید. آنها بر این باور بودند که خدا در آیندهای نزدیک به شیوهای بسیار چشمگیر عمل خواهد کرد تا به سلطه روم پایان دهد و پادشاهی اسرائیل را دوباره برقرار سازد. برخی از آنها حتا باور داشتند که در جنگ علیه روم به سربازان آسمانی خواهند پیوست. در کل به نظر میرسد آنها دیدگاههای بسیار قوی آخرالزمانی داشتند. همچنین دیدگاه آنان به عمل و تعالیم یحیای تعمیددهنده نیز بسیار نزدیک بود. اما وقتی عیسا به میدان آمد و پادشاهی خدا را اعلان نمود، تعالیمش مسیری متفاوت را پیش گرفتند. او به پیروانش میآموخت که آزادی واقعی نه از طریق قیام و شمشیر، بلکه از طریق اصول پادشاهی خدا به دست میآید. آنچه او تعلیم میداد و نیز رویکردش در برخورد با دغدغههای سیاسی جامعه و گروههای مختلف همسو با انتظارات نبود. این را میتوان در شک یحیا و در ذهنیت شاگردان حتا پس از قیام عیسا مشاهده نمود. آنها پیش از صعود، در حالیکه مدتی طولانی درباره پادشاهی خدا تعلیم گرفته بودند، میپرسند: «خداوندا آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل بازخواهی گرداند؟» «جف لوئیس» که با کتاب «قلب خدا برای ملتها» شناخته شده در اینباره مینویسد: «پیش از فرمان عیسا، ذهنیت شاگردان نشان میدهد که هنوز چشمانتظار احیای سیاسی اسرائیل و آزادی از یوغ و ستم روم هستند. در واقع اشتیاق و تمایل قومی آنها، چشم آنها را طی این سالها کاملا کور ساخته بود.»
عیسا و سیاست
پیغام عیسا در مورد پادشاهی خدا، خود معرف بخش مهمی از درک کلیسا از ماموریت خود و نیز جهانبینی آن است. از سویی رویکرد او در مورد مسايل اجتماعی و به ویژه سیاسی با وجود ارتباط مستقیم از درک کلیسا از پادشاهی خدا، دارای پیچیدگیهای بیشتری است. یکی از نمونههای برجسته و بسیار پرکاربرد در ارتباط با پاسخ به پرسشی است که درباره خراج از او میشود. اناجیل همنظر این را دامی توصیف میکنند که فریسیان به همراه هیرودیان برای عیسا پهن کرده بودند تا بتوانند به عنوان شورشی او را تسلیم والی نمایند. موضوع بر سر پرداخت مالیات به امپراطوری بود که مسئول جنایت علیه یهودیان محسوب میشد. عیسا با در دست گرفتن سکهای و نشان دادن تصویر حکشده قیصر بر آن، یکی از مشهورترین جملات سیاسی خود را گفت که در رویکرد گروههای مختلف مسیحی به سیاست نقشی کلیدی ایفا میکند. از سویی به دلیل همسویی با رومیان ۱۳ که اتفاقاً در ارتباط با بحث مالیات است و در بخش بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت، اهمیتی دوچندان نیز مییابد. عیسا در پاسخ چنین میگوید: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» در ظاهر به نظر میرسد که عیسا با این گفته، به شکلی تلویحی مشروعیت حکومت مدنی و در اینجا حکومت ستمکار روم را به رسمیت میشناسد. این گفته در عینحال به روشنی نشان میدهد که بر خلاف توقع انقلابیون یهودی، او نه قصد انقلاب سیاسی دارد و نه به دنبال حکومتی است در تقابل با اقتدار سیاسی موجود. الاهیاتدان باپتیست «وین گرودم» در تفسیر خود در ارتباط با بحث الاهیات سیاسی، با استناد به این بخش، استدلال میکند که عیسا رسماً به دو قلمرو جدا اشاره مینماید. از نظر «گرودم» بیانیه عیسا درباره خدا و قیصر، معرف خطوط کلی نظم جدیدی است که در آن «چیزهایی که از آن خداست، نباید تحت کنترل دولت مدنی باشد.» اگر دیدگاه «گرودم» درست باشد، عیسا به شکلی واضح موضعگیری سیاسی نموده است. زیرا او در حال مطرح ساختن یک ساختار سیاسی متفاوت از تئوکراسی یهود و سیستم حکومت رومی است که اتفاقا در ابعادی، بسیار هم مذهبی و بدون مدارا بود. بر اساس این تفسیر میتوان نتیجه گرفت که عیسا در واقع همان مفهوم دو شهروندی لوتر را مطرح میکند. از سویی این دیدگاه زیربنای یکی از کلیدیترین زمینههای الاهیات سیاسی کلیساهای باپتیست و عموم جداییخواهان نیز محسوب میشود. الاهیاتدان سرشناس باپتیست «استفان هولمز» با استناد به «جان ناکس»، واعظ معروف اسکاتلندی توضیح میدهد که «وجدان» یا به عبارتی اعتقاد، بخشی است که مستقیما به عیسا مرتبط است. «ناکس» آن را «حق تاج نجاتدهنده» مینامد و «هولمز» آنرا تعهد فردگرایانه الاهیات باپتیست عنوان میکند. استدلال آنها بر این مبتنی است که هرکس که بخواهد وجدان انسان دیگری را کنترل کند، مستقیما وارد قلمروی شده که به خدا تعلق دارد. «یودر» این موضوع را چنین نمیبیند و به چنین مرزبندی مشخصی باور ندارد. استناد او این است که مشخصا تمام پرسشها و چالشهایی که از لوقا ۱۹: ۴۷ تا ۲۲: ۲ مطرح میشوند، همگی زمینه سیاسی داشته و معرف تقابل دو نظام اجتماعی و رد وضعیت موجود توسط عیسا هستند. از نظر او مطرحشدن چنین پرسشی به خودی خود این معنویسازی از عیسا را که بر اساس آن، تنها دغدغهاش این است که نشان دهد به هیچرو نگران سیاست نیست و با آن کاری ندارد، به چالش میکشد. چیزهایی که از آن خداست تنها به امور سیاسی اشاره ندارد. آنچه مال قیصر است و آنچه از آن خداست، در سطوحی مختلف نیستند که با هم برخورد نکنند، بلکه همه در یک عرصه و در تقابل با هم هستند. این موضوع را میتوان از زوایای مختلف دید. یکی از نکات مهم، تصویر روی سکه است. در واقع علاوه بر تصویر قیصر، عبارت «زنده باد پسر خدا» نیز بر آن حک شده بود. تمایزی که عیسا بین خدا و قیصر میگذارد، حذف ادعای اولوهیت قیصر و تقلیل او به مقام انسانی فانی بود. دعوت تسلیم هر آنچه متعلق به خداست، یعنی تسلیم جان به فرمانروای جهان که نشانگر دعوت به وفاداری دائمی نسبت به اوست. این تقابل را در زمینهای دیگر میتوان مشاهده نمود. خراج اصولا بر خلاف شریعت یهود بود، زیرا خراج نوعی ادای احترام یا تعظیم در برابر خدایی دیگر بود. فریسیان با آگاهی از این موضوع، مدتها قبل به رهبری «صدوق فریسی» و «یهودا گاملا» که از کاتبان و علما بود، جنبش امتناع از پرداخت خراج را در سال ۶ میلادی راه انداخته بودند. روم در مواجهه با این جنبش، قانونی تصویب نموده و چنین عملی را شورش علیه امپراطوری تلقی مینمود. «آنچه مال خداست» در عمل یعنی همه چیز. بر این اساس عیسا به آنها نمیگوید که با روم همکاری کنند، بلکه به این اشاره میکند که هر چه دارند از آن خداست، با این وجود به گفته «جری سامنی» استاد مطالعات کتابمقدس در دانشگاه لگزینتون «این بدان معناست که شیوه مشارکت آنها در نظام سیاسی و اقتصادی باید با علم به استفاده از آنچه که متعلق به خداست، پیوسته ارزیابی و کنترل شود.» «دی. ای . کارسون» الاهیاتدان انجیلی در بررسی این موضوع در کتاب «نگاهی مجدد به مسیح و فرهنگ» مینویسد:«وقتی عیسا میپرسد، تصویر و نام چه کسی بر آن است؟ افراد مطلع از کتابمقدس به یاد میآورند که همه انسانها به صورت و شباهت خدا آفریده شدهاند. به علاوه قوم او نام و شریعت خدا را بر خود دارند. اگر آنچه را که تصویر او روی آن است باید به خدا برگردانیم، پس باید همه ما خود را به او تفویض نماییم... پیروان عیسا تمام تعهدات مدنی خود را باید در چارچوب مسئولیتهایشان در مقابل خدا درک نمایند، زیرا وظیفهشان در قبال خدا، تمام وجودشان را میطلبد.» این تقابل، در عین حال معرف رویکرد الاهیات رفرم به ویژه نئوکالونیستها و نئوارتدوکسها به مقوله سیاست میباشد. یکی از مباحث مهم در این جهانبینی، تقسیمبندی موارد فرهنگی و اجتماعی و نیز نهادها بر اساس رابطه مسیح با فرهنگ است. این را میتوان در تقسیمبندی فیلسوف و الاهیاتدان سرشناس «ریچارد نیبور» در کتاب معروف خود، «مسیح و فرهنگ» که «کارسون» نیز در بحث خود به آن استناد نموده، به روشنی دید. او پنج طبقهبندی را انجام میدهد که عبارتند از، «مسیح در مقابل فرهنگ، بر فراز فرهنگ، در تضاد با فرهنگ، بخشی از فرهنگ و تغییردهنده فرهنگ.» سه مورد نخست به تعبیر «برایان والش» و«ریچارد میدلتون» معرف دوآلیسمی است که کلیسا به طور معمول در طول تاریخ به سمت آن کشیده شده است. به عنوان مثال، مورد سوم را میتوان در مفهوم دو شهروندی لوتر دید؛ تضادی تمامنشدنی بین فرهنگ و مسیح، بدون آنکه راهحلی وجود داشته باشد. مورد چهارم، معرف گروهی است که مسیح را کسی میدانند که بهترین امیدها و آرزوهای آنها را برآورده میسازد،«نیبور» این تفکر را نیز دارای ابعادی دوآلیستی میداند، چرا که همچون ناستیکها عیسا را نه بهعنوان پسر پدری که به عنوان خالق و حاکم بر هر چیز است، بلکه تنها به عنوان یک ابژه مذهبی برای پرستش در نظر میگیرند. شاید بتوان ردپای آن را در بحث باپتیستهای جنوب در مورد بردهداری در جنگهای داخلی، تایید آپارتاید در آفریقای جنوبی، انجیل کامیابی و نظایر آن نیز پی گرفت. مورد آخر که میتوان آنرا یکی از زیرمجموعههای «مسیح، بر فراز فرهنگ» قلمداد نمود، رویکردی تبدیلگرا دارد. این تبدیل صرفا درونی نیست، بلکه جنبههای فرهنگی و بیرونی نیز دارد. این تبدیلگرایی دو سویه دارد، جنبه رادیکال آن که در الاهیات رهاییبخش نمود مییابد تا سویه پاسیفیتی و اخلاقگرای آن در دیدگاههای نئو-آنابپتیستهایی چون « یودر» و «استنلی هوورواز». با این وجود این موضوع را میتوان در مفهوم پرستش و بخش سقوط کرده آن یعنی بتپرستی نیز مشاهده نمود. پرستش به گفته «جاناتان لیمن» کاملا سیاسی است. در واقع پرستش معرف جهانبینی ماست. پرستش فراتر از آنچیزی است که در جلسات یکشنبه رخ میدهد، پرستش در پیوند با هر کاری است که انجام میدهیم و هر تصمیمی که میگیریم. خدا انسان را موجودی فرهنگی آفریده. با این وجود پس از سقوط، دو جهانبینی و دو فرهنگ متفاوت شکلگرفته، یا بت، یا خدا. انزوا، سازش یا دوگانهانگاری راهکار نیست. پس عیسا چه راهی را ارائه میدهد؟ «ان. تی. رایت» پرسش فریسیان را صرفا یک تله ساده نمیداند، بلکه آنرا نتیجه عمل عیسا در معبد میداند. عیسا پس از ورود ظفرمندانه به اورشلیم، به معبد رفته و آنرا پاکسازی میکند. عمل عیسا به طور مستقیم، بر موضوع پرستش استوار است. «رایت» توضیح می دهد که گفته عیسا را نباید یک اجتناب هوشمندانه از پاسخ دادن یا تغییر بحث از دینداری به سیاست دانست؛ بلکه بیانی کدگذاری شده است در اعتراض به سازشکاری یهود به بتپرستی. عیسا از انقلابی زودهنگام صحبت میکرد که یهود رویایش را میبافتند، اما نه از طریق خشونت یا جنبشی همچون یهودای مکابی، بلکه با دنبال کردن اصول پادشاهی خدا، یعنی تقدیم کامل خود، به یهوه تنها خدای راستین.
کلیسا و حکومت
ماموریت کلیسا موعظه پادشاهی خدا بود. این جامعه پادشاهی که توسط روحالقدس شکل گرفته بود با شهادت دائمی کلیسا پیوسته توسعه مییافت. اما این ماموریت زمانی به نقطه درخشش خود رسید که جفای روم آغاز شد. کلیسا دیگر یک باور انتزاعی نبود، بلکه به شکلی مشخص و به عنوان یک نهاد معنوی، در مواجهه با نهاد مدنی قرار گرفته بود و به تدریج ناچار به تعریف رابطه خود با حکومت میشد. به گفته «گرگ فورستر» استاد الاهیات و فرهنگ در دانشگاه ترینیتی، این موضوع، یعنی جفا، نخستین و زیربناییترین عامل اثرگذار در اندیشه سیاسی مسیحیت در سه قرن نخست میباشد. در این میان پولس رسول با درکی تازه از رستاخیز و صلیب، به تبیین پادشاهی خدا در منظر نجاتشناسی، آخرتشناسی و نیز بنیانهای اجتماعی آن میپردازد. پولس پیوسته به جنبه کلیدی پادشاهی «هماکنون/ نه هنوز» و تنش دايمی در این زندگی به عنوان شاهدینی وفادار میپردازد. یکی از جنبههای این تضاد، تقابل با جفای سیستماتیک حکومتی و مذهبی و رابطه با نظامهای قدرت و مدنی است. از پرکاربردترین استنادات عهدجدید در تفکر سیاسی تاریخ مسیحیت تا به امروز، توصیف پولس از جایگاه نهاد و اقتدار مدنی در رومیان ۱۳ است. این بخش از نوشته پولس گاه از منظر منطقی بسیار چالشبرانگیز میرسد. <br>آیا تمام حکومتها از جانب خدا هستند؟ آیا در میانه تمام ظلم و ستم و جفاها، باید همچنان مطیع نهاد مدنی که خود بانی این ظلم است باقی ماند؟ برای پاسخ به این پرسشها لازم است رومیان ۱۳ را به شکلی دقیقتر بررسی نمود.
زمینه الاهیاتی
کلیسا تحت جفا شکل گرفت. مسیحیان عملا از جامعه طرد میشدند، پس لازم بود به عنوان گروهی بیپناه، پناهی برای خود بیابند. در چنین شرایطی پولس زیربنای بشارتی و تعلیمی خود را پی میریزد. یکی از مفاهیم مهم در تعالیم او، اطاعت مطلق و تمامیتطلبانه نوینی است که به گفته «هرمن ریدربوس» «ضروریترین و بارزترین ویژگی پولس از زندگی تازه در مسیح است.» اما تمرکز اصلی بر ماموریت کلیساست. هدف پولس شکل دادن به جامعهای است که چنان تاثیر نیرومندی دارد، که قادر است به عنوان یک شهادت کلیسایی و فردی، دیگران را به سوی پادشاهی و خبر خوش همچون آهنربا جذب نماید. در عموم نوشتههای پولس این تاکید را میتوان مشاهده نمود. به عنوان مثال میتوان به رومیان ۱۲: ۱۷، کولسیان ۴: ۵-۶، یا اول تسالونیکیان ۴: ۱۲ اشاره نمود. این را نیز باید در نظر داشت که این رویکرد بر خلاف تصور برخی از محققان عهدجدید، توصیفی از ترس مسیحیان از جفا نیست. به قول «هندریک برکهورف» الاهیدان سرشناس در تفسیر افسسیان باب ۶ در کتاب معروف خود «مسیح و قدرتها»، عملکرد کلیسا در مقابل قدرتها در شیوه زیست مسیحی یا شهات کلیسا نمود مییابد، نه در حمله علیه خدایان عصر. در واقع مسیحیان با نشاندادن رهایی از چنگال قدرتها در زندگی و مشارکت کلیسایی خود، شکست آنها را به تصویر میشکند. آنها برای نشاندادن رهایی خود از چنگال بیعدالتی، قرار نبود عملیات پارتیزانی انجام دهند. آنها سعی داشتند تا با عدالت و رحمت در زندگی مشترک خود، حاکمیت و پادشاهی خدا را نشان دهند. برای مسیحیت اولیه، کلیسا جایگاهی مهمتر از دولت دارد. در واقع کلیسا از آنجا که ابدی است و نتیجه کار مسیح است که به واسطه رستاخیزش بر قدرتها و ریاستها غلبه یافته، و اکنون سر کلیساست، جایگاه برتری دارد. ماموریت کلیسا نیز اعلان خداوندی عیساست. کلیسایی که پولس در الاهیاتش ترسیم میکند، به جای حمله به دولت، خود در درونش، تبعیضهای اقتصادی و اجتماعی را برطرف میکند تا پیامی صادقانه و موثر به جهان داشته باشد. شاید به همین دلیل باشد که در عهدجدید و رسالات، به جای رویکرد سیاسی مشخص، عملکرد اجتماعی و اخلاقی مبتنی بر نجاتشناسی مسیحی و محبت مورد تاکید قرار دارد.
رومیان ۱۳
یکی از معدود بخشهای عهدجدید که تعلیم مستقیمی در مورد ماهیت حکومت و رابطه مسیحیان یا کلیسا با آن دارد، رومیان ۱۳: ۱-۷ میباشد. پولس حکومت را نهادی مقرر شده از جانب خدا برای برقراری عدالت میداند؛ نهادی که «شمشیر را حمل میکند» تا قانون را بر زمین اجرا نماید. متاسفانه از این متن در طول تاریخ سواستفاده و سوبرداشتهای زیادی شده است. به عنوان نمونه «پی. دبیلیو. بوتا» رئیس جمهور حکومت آپارتاید آفریقای جنوبی در دیدار با نماینده آشتی ملی، با در دست داشتن کتابمقدس به رومیان ۱۳ اشاره کرد. عملی که به طور تلویحی، هر نوع مقاومت و نافرمانی در برابر حکومت و دولت را غیر مشروع و غیر کتابمقدسی تلقی مینمود. تفکر پولس مسلماً ریشه در اندیشههای یهودی وی داشت. در این باور خدا حکمرانی و به ویژه مراقبت از خلقت (زمین) را به انسان داده است. این موضوع در نظر پولس با حکمرانی عیسا بر کل خلقت منافاتی ندارد. از نظر وی، حکومت یا دولت همچنان نهادی مهم است. اما نکته مهم این است که رومیان ۱۳، حکومت را متضاد از استاندارد رومی به تصویر میکشد. امپراطوران روم خود را دارای اولوهیت، پسر خدا، خداوند و خداوند جهان میخواندند. این در حالی است که بر طبق این متن، آنها «خدمتگزار خداوند» هستند. الاهیات پولس متمرکز بر خداوندی عیساست. در کتاب اعمال باب۱۷، پولس از زبانی استفاده میکند که عامدانه مسیح را در مقابل قیصر قرار میدهد. به همین دلیل یاسون ادعا میکند که آنان به شاه دیگری باور دارند و از فرمانهای قیصر سرپیچی میکنند. ایمان داشتن به عیسا، اعتماد به او و اطاعت از او به عنوان خداوند، نقض آشکار سوگندهای وفاداری بود که شهروندان روم اغلب مجبور به ادای آن بودند. پولس با ایجاد کلیساهای کوچک که به جای وفاداری به قیصر، متعهد به عیسا بودند، عملاً جهانرا زیر و رو میکرد. در بررسی الاهیات سیاسی عهدعتیق دیدیم که خدا «آشور» را عصای خشم خود میخواند. ارمیا به پادشاه یهودا و پادشاهان اطراف میگوید که خدا نبوکدنصر را پادشاه بابل ساخته و اراده خدا این است که همه تسلیم پادشاه بابل شوند. او حتا نبوکدنصر را «خادم خدا» میخواند. این باور به این معنا نبود که هر کاری که او کرد، عادلانه یا مورد رضایت خدا بود، و همه باید از او و قوانینش کورکورانه اطاعت کنند. در واقع در باب ۳ کتاب دانیال، عملکرد نبوکدنصر با ساختن تمثالی عظیم از خود بیشباهت به عملکرد دومیتن امپراطور روم در زمان یوحنا و نگارش مکاشفه نبود. این عمل به طور علنی با نافرمانی مدنی روبرو شد. بنابراین لازم است رومیان۱۳ را نیز با چنین رویکردی تفسیر نمود. توصیه پولس نه اطاعت از تمام خواستههای سیاسی و مدنی امپراطوری روم که در تضاد با قوانین پادشاهی خداست، بلکه در تسلیم به بخشی معرفی میکند که میتواند در زمینه رفاه و نظم به کار رود. موضوع او بر محور مالیات است. نپرداختن مالیات مقاومتی بیدلیل و صرفا سیاسی در برابر حاکمیت است که برای کلیسایی نوپا جز آزار و شکنجه و خطرات وسیع که میتواند برای رشد مسیحیت بازدارنده باشد، چیزی ندارد. از سویی، پرداخت مالیات و دعا برای حاکمان که در بخش دیگری از رسالات پولس آمده کاملا همسو با تفکر یهودی دیگری میباشد که به دوران اسارت مربوط است. در این رویکرد، خدا از قوم خود میخواهد که متعهد به رفاه و خیر شهری باشند که به آن تبعید شدهاند. موضوع آخر در این مبحث، عملکرد و مسئولیت حکومت است. نقش حکومت برقراری عدالت است، حتا اگر لازم باشد، میتواند به زور متوسل شود. بر اساس این موضوع و همچنین با تاکید بر آیه ۵ که اطاعت و تسلیم بودن را مبتنی بر وجدان میداند، برخی استدلال میکنند که این اطاعت تا زمانی است که حکومت نیز تا اندازهای دارای استانداردهای قانونی باشد. یعنی حکومت در این متن، معرف حکومتی است که به شکلی شایسته مسئولیت خود را بهعنوان خدمتگزار خدا انجام میدهد. این همان استدلالی است که «جان لاک» فیلسوف انگلیسی برای مقابله با حکومت ستمگر ارايه میدهد. حکومت ظالم به نوعی معرف وجه شیطانی حکومت است که در مکاشفه ۱۳ به تصویر کشیده شده است.
کلام پایانی
همیشه مرز باریکی در رابطه کلیسا و حکومت وجود دارد. حکومت نهادی است که خدا مقرر فرموده است. اما هیچ نهاد بشری به واسطه سقوط در موقعیتی نیست که کلیسا و مسیحیان تمام عیار از آن دفاع کنند و در همه جنبهها با آن بیعت نمایند، زیرا پیشتر به خونی گرانبها خریداری شدهاند و تنها به پسر خدا وفادارند. با این وجود کلیسا مجاز نیست خود را از صحنه دور کند. این ماموریت، پرچالش و همراه با رنج است. زیرا همانطور که عنوان شد، موضوع دادن همه وجود خدا به خداست که در نتیجهاش قیصرها و خدایان و استانداردهای زمانه در برابر قوم خدا میایستند و کلیسا چارهای جز پذیرش جفا و حمل صلیب خود ندارد. کلیسا باید حکومت عادلانه آینده خدا را شهادت دهد، اما در این میان باید خود نیز شاهدی موثر باشد. کلیسای ایران، بسیار نوپاست و در درون جفای حکومتی تمامیتخواه و مذهبی در حال رشد است. این وضعیت بیشباهت به کلیسای پدران نیست. با اینوجود دنیای ما در حال تغییر است. جوانان ایران با روشی پاسفیستی ساختارهای قدرت را به چالش میکشند. آیا این حکومت را باید بر اساس رومیان ۱۳ توضیح داد یا بر اساس مکاشفه ۱۳. طبیعتاً رویکرد مسیحی صلحطلبانه است، اما وقتی حکومت خود مبدع و مجری شرارت است، وقتی عدالت نه تنها رنگ میبازد، که عملا در حرارت توانفرسای ظلم، تبخیر میشود، آیا هنوز میتوان گفت که حکومتی وجود دارد؟ یا باید با تعبیر فیاسوف رومی «سیسرو» همراه شد که در جایی که عدالت نیست، هرچند هنوز حاکمان وجود دارند، اما حکومتی وجود ندارد، چون ماهیت حکومت تنها اجرای عدالت است. یکی از نمونههای تنش کلیسا و جکومت در سالهای اخیر در لیبرالترین حکومتها و در میان مسیحیترین کشورها رخ نمود. پس از همهگیری کوید۱۹ دولتها اقدام به قرنطینه سراسری و به تعاقب آن الزام در واکسیناسیون نمودند. در همین نقطه بود که برخی از مسیحیان این را به مکاشفه ۱۳ مرتبط ساختند، و تعبیری آن را مشابه تحمیل وحش در نشانهگذاری و پرستش خود. در این جریان، استناد آنها بر اطاعت بر طبق وجدان بود. این چالشی جدی برای کلیسا بود. آیا همچنان دولتها را مجری قانون و مدافع خیرعمومی میدانند. آیا وجدان فردی بر طبق باور کلیسایی خاص یا اعتقادات مذهبی، این اجازه را میدهد که این نافرمانی مدنی را یک نافرمانی مذهبی-پرستشی قلمداد کنیم؟ پاسخ هرچه باشد، به قول نیوبیگین، وظیفه کلیساست که پیوسته تعهدات و باورهای حتا سکولارترین دولتها را در برابر نور انجیل قرار دهد.