زمینه‌مند‌سازی در برابر تلفیق‌گرایی: بررسی زمینه‌های فکری اعتقادی کولسی و رویکرد پولس در پاسخ به آن

یکی از خطرات بزرگی که جوامع مسیحی و کلیسا را تهدید می‌کند، میل آگاهانه یا ناآگاهانه به تلفیق‌گرایی است. این موضوع به ویژه در جوامعی که تاریخی کهن دارند و رد پای ادیان و تفکرات مختلف در آنها دیده می‌شود یا در تقاطع فرهنگی قرار دارند، شیوع بیشتری دارد. امروزه اینترنت و نیز شبکه‌های اجتماعی، زمینه‌ پدیداری بسیاری از ادیان کهن و نیز شکل‌گیری ادیان جدیدی را فراهم نموده که خود نتیجه در آمیختن ساده‌انگارانه عقاید، مراسم، آیین‌ها و ایده‌های ادیان و فلسفه‌های مختلفند. کلیسای کولسی به دلیل موقعیت خاص مکانی و زمانی خود، نمونه مهمی از تلفیق‌گرایی است. پولس رسول با آگاهی از این خطر، به دقت الاهیاتی را در رساله‌ خود توضیح می‌دهد، که آگاهانه بر اساس زمینه ‌فکری آنجا نگاشته شده، اما در همان حال بر بنیان‌های اصلی ایمان استوار می‌باشد. آگاهی از شیوه پولس در برخورد با تلفیق‌گرایی و نیز زمنیه‌مند‌سازی الاهیات و مسیح‌شناسی، خود می‌تواند همچون فانوسی درخشان بر صخره‌ای مستحکم، راهنمای مسافران پرشمار کشتی بومی‌سازی الاهیات در دریای پر تلاطم جامعه‌ای متکثر باشد. رویکرد مفسران و الاهیات‌دانان نسبت به بحران کولسی طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرد، از این رو در این جستار، ابتدا ضمن نگاه به این دیدگاه‌ها، به بررسی برخی تفکرات، ادیان و فلسفه‌های احتمالی در کولسی پرداخته می‌شود که در عمل در تضاد با زیربنای مسیح‌شناسی و نجات‌شناسی کلیسا قرار دارند. در ادامه رویکرد پولس و شیوه پاسخ او به این جریانات تعلیمی و نظری، بر اساس متن رساله کولسیان واکاوی خواهد شد.


کولسی 

کولسی در منطقه فریجیه در بخش جنوبی ایالت آسیای امپراطوری روم در دره لیکوس قرار داشت. این شهر در سایه دو شهر معروف و بزرگ‌تر دیگر بود؛ لائودکیه که مرکز اداری- تجاری مهمی بود و هیراپولیس که به خاطر آب‌گرمش مردم را به خود جذب می‌نمود. این دو شهر در دوران سلوکی ساخته‌ شدند، اما کولسی از این دو شهر قدیمی‌تر بود. «مایکل ‌ترینور» بر اساس مطالعات باستان‌شناسی، مساحت کولسی را حدود ۹۰ هزار متر مربع تخمین می‌زند. «هردوت» در لشکرکشی خشایارشاه در حدود ۴۸۰ پیش از میلاد از آن به عنوان شهری بزرگ در فریجیه نام می‌برد، اطلاعاتی که سال‌ها بعد توسط «گزنفون» نیز تایید می‌گردد.«ترینور» تصریح می‌کند که شهرت شهر به دلیل پشم رنگ‌رزی‌شده یا فرایند رنگ‌رزی پشم بود که «کولوسینوس» نام داشت، و شهر نیز نام خود را از آن گرفته بود. در سال ۱۳۳ قبل از میلاد، آخرین پادشاه پرگاموم پادشاهی خود را به رومیان تسلیم کرد. رومیان آن را به عنوان استان آسیا، سازماندهی مجدد نمودند و در نتیجه شهرهای دره لیکوس به امپراتوری روم ملحق شدند. در نهایت شبکه جاده‌های رومی به دره لیکوس رسید و این منطقه را به یک مرکز مهم در سفرهای شرق به غرب تبدیل نمود. اهمیت دیگر دره لیکوس، سکونت گروهی بزرگ از اقلیت یهود در آن بود. به احتمال زیاد این موضوع به دوران عوبدیای نبی بازمی‌گردد که به شهر «صرفه»اشاره می‌کند که در واقع اشاره به «ساروس» پایتخت لیدییه در غرب آسیای صغیر است. «یوسفوس» نیز اشاره می‌کند که چطور «سلوکوس» بنیانگذار سلوکیان، حق شهروندی کامل را به یهودیان بخشید. در زمان آنتیکوس سوم، ۲۰۰۰ خانوار یهودی از بابل و بین‌النهرین آورده و در فریجیه و لیدیه سکنا یافتند. تخمین می‌زنند که در منطقه فریجیه در زمان پولس، حدود ۱۱۰۰۰ مرد یهودی ساکن بوده است. زلزله‌ای در سال ۶۱ یا ۶۴ میلادی شهرهای لائودکیه، هیراپولس و کولسی را تخریب کرد اما کولسی هرگز مانند گذشته بازسازی نشد. شاید یکی از نکات مهم این باشد که پولس به احتمال زیاد رساله خود را به کولسیان و فیلمون در حصر خانگی در روم و حدود سال۶۱- ۶۲ میلادی نوشته باشد؛ دورانی که کولسی به واسطه زلزله، کم‌اهمیت‌تر از گذشته نیز شده بود. شاید همان‌طور که «جوزف لایتفوت» می‌نویسد، «کولسی کم‌اهمیت‌ترین کلیسایی است که در نامه‌های پولس به آن اشاره شده است»، با این وجود چه چیز پولس را به نگاشتن چنین رساله ‌عمیقی برمی‌انگیزد؟ 

چالش کلیسای کولسی 

پولس کلیسای کولسی را بنا ‌نکرده و احتمالا خود نیز به آن سفر ننموده بود، حتا در کتاب ‌اعمال رسولان نیز به آن اشاره نشده است. با این وجود سه سال خدمت و شهادت پولس در افسس چنان موثر بود که تمام آن نواحی چه یهودی و چه یونانی این پیام را شنیدند. احتمالا در بین آنها «اپفراس» کسی بوده که پیام انجیل را به ناحیه کولسی و دیگر شهرهای دره لیکوس رسانده ‌است. به نظر می‌رسد که هر‌چند جمعیت یهود نفوذ زیادی داشتند، اما مخاطب اصلی نامه پولس ، مسیحیان غیر یهودی بوده‌اند. پرسش این است که آیا خطری کلیسا را تهدید می‌کرد؟ آیا معلمین ‌کذبه در میان آنها تعلیم‌ می‌دادند، یا بدعتی در میانشان شکل گرفته ‌بود که پولس می‌بایست آن‌را در نطفه خفه می‌نمود؟ یا ‌پولس صرفاً درپی تقویت ایمان آنها بود تا مبادا تاثیری از بت‌پرستان یا مذاهب پیرامونشان ببرند؟ تا‌کنون هیچ پاسخ قطعی به این پرسش‌ها داده نشده و اختلاف ‌نظرهای زیادی در مورد ریشه نوع تعلیم غلط، فلسفه‌ها و اعمالی که در کولسیان به آنها‌ اشاره شده، وجود دارد. به عنوان نمونهبرخی به‌جای واژه بدعت، از اشتباه یا خطا صحبت می‌کنند و برخی مثل «پیتر اوبراین» استدلال می‌کنند که باید به جای بدعت از فلسفه صحبت نمود. «آدام کپنهاور» در تحلیل بلاغی خود در مورد کولسیان، با نگرشی کل‌نگر تعداد گروه‌های معارض که پولس به آنها اشاره می‌کند را به دو گروه کلی تقسیم می‌‌کند. او هشدارهای ذکر شده در کولسیان ۲: ۸-۲۳ را دارای دو بن‌مایه‌ مذهبی می‌داند؛ یهودیت‌گرایی و فرقه‌های عرفانی یا سری بت‌پرستی. نکته مهم این است که هر دو با برتری مسیح مخالفند. از نظر وی این آیات نشان‌دهنده بدعتی در دره لیکوس نیستند، بلکه معرف دو روند تاریخی می‌باشند که همواره در تضاد با پری کامل مسیح قرار می‌گیرند. «ریچارد ویلسون» نیز در همین راستا نتیجه می‌گیرد که پولس قانع شده بود، تعالیمی که در آن ناحیه رواج یافته، نقش مسیح را تنزل بخشیده و حتا شاید او را تا حد یکی از قدرت‌های ماورأالطبیعه تقلیل داده باشد. یکی از نکات کلیدی این است که در دره لیکوس، هیچ مانعی بین گروه‌های عبادت‌کننده مسیحی و یهودی وجود نداشت و تماس آنها با هم ممنوع نبود. این موضوع می‌تواند نشان از نفوذ یهودیت‌گرایی در بین جامعه مسیحی کولسی نیز باشد. اما عموم مفسرین، این‌را یک یهودیت شریعت‌گرا همچون مورد غلاطیه نمی‌دانند. شاید علت در این باشد که اصولا فرهنگ یهود در این ناحیه دستخوش تغییراتی شده بود. آن‌طور که از برخی شواهد پیداست، یهودیان در آن نواحی در بخش‌های یهودی‌شده و به صورت گتویی‌ زندگی نمی‌کردند، بلکه در بین جمعیت محلی پراکنده بودند، لذا بسیار محتمل است که آداب و رسوم و فرهنگ آنجا را جذب کرده باشند. درواقع دره لیکوس محل التقاط مذاهب گوناگون، فلسفه‌ها و سیستم‌های جادوگری مختلف بوده که انواع تلفیق‌گرایی را تسهیل می‌کرده است، از این‌رو «جیمز داون» به دینی حد واسط پاگانیسم و یهودیت به صورت تلفیقی معتقد است. از نظر وی احتمالا نوعی عرفان یهودی در آنجا شایع بود که در لباس فلسفه و زبان هلنیستی خود را نمود می‌داد. «جری سامنی» از زاویه‌ای دیگر به مساله نگاه می‌کند و زمینه اصلی این باور را غیر یهودی می‌داند که به برخی از تفکرات یهودیت آغشته شده بود. او در این رابطه‌ می‌نویسد، «ما دریافته‌ایم که رساله کولسیان به جامعه‌ای می‌پردازد که از رویاپردازان زاهدمآب رنج می‌برد. زهد آنان شامل انضباط غذایی، نوشیدنی و نگه‌داشتن برخی ایام مقدس از جمله شبات و ماه نو است. این ایام مقدس نشان می‌دهد که آنان برای برخی از جنبه‌های آموزه‌های خود از یهودیت استفاده کرده‌اند.» یکی دیگر از دیدگاه‌های غالب، ارتباط این دیدگا‌ه‌ها با نوعی یهودیت آخر‌الزمانی عرفانی است. «اندرو تی لینکلن» برای اثبات، جزئیاتی را در این زمینه ارائه می‌دهد. به عنوان نمونه، شراکت در پرستش آسمانی با فرشتگان در آثار قدیمی یهود، نظیر خنوخ ۲۰: ۳، سوم خنوخ ۱: ۱۲ و شهادت ایوب ۴۸: ۵۰ آمده است. از نظر او، بدعت کولسی، یک ترکیب ‌تلفیق‌گرایانه از یهودیت آخرالزمانی و برخی دیدگا‌های نظری و آیینی هلنیستی است. در واقع این دیدگاه تا حد زیادی همسو با نظر «کپنهاور» است که پیشتر به آن اشاره شد. آن‌چه از این دید‌گاه‌ها می‌توان استتناج نمود، تلفیق‌گرایانه بودن تعالیمی است که در کولسی وجود دارد. لذا با این فرض که در فریجیه و به طور خاص کولسی با یک یهودیت تلفیقی و به عبارتی هلنیزه شده مواجه هستیم، باید پرسید که ویژگی یهودیت عرفانی چیست، چه اندیشه‌ هلنیستی با آن ممزوج شده و چه جنبه‌ای از این یهودیت تلقفیق‌گرا مورد نقد و هشدار پولس است؟ هرچند پاسخ به این موضوع بسیار دشوار است و همانند بحث تعالیم غلط در کولسی، مشمول اختلاف نظرهای گسترده است، با این وجود چند دیدگاه که نفوذ بیشتری دارند، در ادامه این جستار مورد بررسی موجز قرار می‌گیرند. 

عرفان یهود 

ویژگی کلی عرفان یهود، تجربه اوج است که در آن عارف خود را با مناسک و پرهیزهای مختلف آماده می‌کند تا شایستگی ورود به حضور بی‌واسطه خداوند را پیدا نماید. عرفان یهود، دو شکل اصلی به خود گرفت؛ نخستین مورد، ارابه الاهی است که در رؤیاهای حزقیال 1: 1-28 می‌باشد و حاوی نماد اصلی عرفان مرکابه (یا ارابه) است. علاوه بر این، هخالوت (کاخ‌ها) نیز مورد توجه قرار می‌گیرد که عارف باید برای رسیدن به تخت یا کاخ خداوند از آسمان‌های مختلف هفت‌گانه عبور نماید. بنابراین مرکابه و هخالوت نمادهای عرفان یهود بودند. اما تمرکز اصلی دیگر نیز در عرفان یهود وجود داشت که نور بدون واسطه اولین روز خلقت بود که خود منجر به براشیت یا عرفان خلقت شد. با این وجود تمرکز اصلی بر هحالوت و به ویژه مرکابه می‌باشد. شاید بتوان یکی از ریشه‌های عرفان یهود را در کتاب خنوخ و همچنین کتاب چهارم عزرا مشاهده نمود، اما پیدا‌کردن ریشه‌های دقیق آن به سادگی میسر نیست. افزون بر این نمی‌توان ارتباط آن با تلفیق‌گرایی یونانی- شرقی را نیز نادیده گرفت. از سویی هرچند دیدگا‌های آخرالزمانی با عرفان یهودی همسوست، اما غیاب برخی از بن‌مایه‌های ادبیات آخرالزمانی یهود در آثار دیگر عرفانی آنها پرسش‌هایی را در این ارتباط برمی‌انگیزد. یکی از علل شکل‌گیری عرفان یهود، میل آنها برای ارضای یک جستجوی دینی متفاوت بود. به بیانی دیگر نبود دینی مادی‌تر و محرومیت از عبادت معبد به دلایل مختلف و در مقاطع گوناگون در تاریخ اسرائیل، به ویژه در دوران معبد دوم و حکومت سلوکیان، نیاز به یک دین‌ غیرمادی‌تر برای ورود به حضور خدا و حس امنیت و احیای هویت ملی-سیاسی و نیز هویت مذهبی را ایجاد نمود. از جمله کسانی که به بررسی دقیق تلفیق‌گرایی در کلیسای کولسی و ارتباط آن با عرفان یهودی پرداخته‌، «کلینتون آرنولد» می‌باشد. او دو موضوع، یعنی جادو و پرستش با فرشتگان را به شکلی مشخص‌تر در رابطه عرفان یهود و بدعت کولسی مورد بررسی قرار می‌دهد. بر اساس تحقیقات و مکتوبات، در آسیای صغیر و به ویژه در منطقه فریجیه از زمان پادشاهی هیتی‌ها، جادو انجام می‌شد و گزارش‌های متعددی از ادامه این روند در دوران یونانی- رومی نیز وجود دارد. از این‌رو «آرنولد» به نقل از «پی. سی. الکساندر» در تایید اهمیت جادو در شناخت یهودیت می‌نویسد، «عدم توجه به سحر و جادو، افسون‌ها و کتاب‌های جادویی هرچند در متون رسمی ادبی یهود کمتر قابل رويت است و اغلب توسط مورخان نادیده گرفته‌می‌شود، اما شاخصی مهم از فضای معنوی بخش‌های بزرگی از مردم در تمام طبقات اجتماعی است. در واقع سحر و جادو در میان یهودیان به رغم محکومیت شدید و مداوم مقامات مذهبی، شکوفا گردید.»یکی از زمینه‌های اصلی جادو و صفات متمایز آن، احترام زیاد به فرشتگان و دیگر موجودات فراطبیعی بود. جالب است که فرشتگان شناخته شده یهود نظیر میکائیل و جبرائیل، در پاپیروس‌های جادویی امت‌ها حضور دارند. بخشی از نقش آنها در محافظت بود، اما نقش مهم دیگر که در بین یهود و در کولسی مورد توجه است، مربوط به جادوی مکاشفه‌ای می‌باشد. «آرنولد» با استناد به نوشته‌های مکتوب نشان می‌دهد که برخی از یهودیان به جای تمرکز بر یهوه، مستقیماً به دنبال آن بودند تا از طریق مراسم رمزی و عرفانی با فرشتگان ارتباط گرفته و از آنها برای انجام دستورات خود بهره برند. در هخالوت، موضوع مهمی وجود دارد که مبتنی بر صعود عرفانی است. «آرنولد» به نقل از «پیتر شفر» توضیح می‌دهد که در این عروج عرفانی دو هدف اصلی وجود داشت، نخست، شرکت در مراسم عبادت آسمانی با فرشتگان که نتیجه‌اش تایید تماس مستقیم جماعت زمینی با خدا بود و دوم در دسترس قراردادن دانش جامع تورات از طریق جادو. «آرنولد» نتیجه می‌گیرد که عرفان هخالوت، ترکیبی منحصربه فرد از سحر و جادو و عرفان در یک آیین مذهبی است.

یهودیت ناستیکی 

در قرن نوزدهم، اسقف دورهام «جی بی لایتفوت» ، تفسیری بسیار مشهور بر کتاب کولسی نوشت. «لایتفوت» پیشنهاد می‌دهد که دو بدعت یا تعلیم کلیسای کولسی را تهدید می‌کرد؛ یهودیت و عنصری ناستیکی که به ظاهر با روح یهودیت بیگانه می‌نمود. اما از نظر وی، پدیده‌ای تلفیقی از این دو رخ داد که به یهودیت ناستیکی انجامید. او اعتقاد داشت که با وجود ناسازگاری این دو رویکرد مذهبی، گرایشاتی در تفکر دینی یهود وجود داشته که راه برای چنین ترکیبی در کلیسای کولسی بازنموده است، و بدعت‌های بعدی مسیحیت نیز تنها شکل پیچیده‌ای از همان‌چیزی است که در کلیسای نوپای کولسی دیده می‌شود. ناستیسیزم، همان‌طور که از نامش پیداست به معنای داشتن گنوس یا حکمتی برتر است که از دیگران پنهان می‌باشد. ویژگی آن ایجاد طبقه‌ خاص و صاحب معرفت والا در دین و تمایز بین آموزه بیرونی و آموزه درونی می‌باشد. «لایتفوت» در این ارتباط می‌نویسد، «ناسیتیسیزم به وسیله روح اشرافی انحصارگرایی، که مشخصه دین‌های باستانی است به حرکت درمی‌آید، همان روحی که وظیفه اصلی مسیحیت رهایی بشر از چنگال بوده است.» دیدگاه ناستیکی، آفرینش جهان از هیچ توسط خدا را رد می‌کرد و استدلال می‌نمود که در این‌صورت خدا خالق شر است. از این رو آنها در توضیح این موضوع از آموزه صدوراستفاده نمودند. مبنای این آموزه بر این است که همه چیز از خدا نشأت می‌گیرد، اما هرچه فاصله بیشتر می‌شود، عنصر الاهی نیز کمتر می‌شود تا در نهایت به ماده می‌رسیم که شر است. در سال‌های اخیر نظریه افرادی نظیر «لایتفوت» و «بولتمن» در مورد وجود یک ناستیسیزم سازمان‌یافته در قرن اول، عموماً رد شده‌است، اما چنان‌که «ان. تی. رایت» می‌نویسد، نمی‌توان به سادگی نشانه‌های وجود آن را نادیده گرفت. «آرتور پاتزیا» اصولاً هیچ جنبش مشخصی را ناستیسیزم نمی‌داند و معتقد است که در طول تاریخ به شکل‌های مختلف وجود داشته. او استدلال می‌کند که احتمالا جنبه‌هایی از این جریان در کیهان‌شناسی، نجات‌شناسی و اخلاق در کولسی وجود داشته است. از نظر کیهان‌شناختی، آنها تفکر دوآلیستی یونانی در مورد جهان‌را وام گرفته‌بودند و معتقد بودند که شکافی عظیم بین روح (خدا) و ماده (جهان) وجود دارد. از نظر آنها بشر به واسطه تعدادی قلمرو یا سپهر کیهانی از خدا جدا شده است. دراین قلمروها که در بیشتر مواقع ۷ عدد می‌باشند ، قدرت‌ها، ریاست‌ها و فرمانروایان روحانی مختلفی ساکنند. فرد برای رسیدن به خدا مجبور است از این سپهرهای کیهانی عبور کند. این موضوع بسیار شبیه عرفان هخالوت است. نجات‌شناسی آنان نیز بر این اصل استوار بود که روح باید از زمین به آسمان صعود نماید و این عروج تنها به واسطه گنوس میسر است؛ دانشی نجات‌بخش که از طریق دستور‌العمل‌های تعلیمی، مراسم آیینی، نبوت، مراسم مقدس تشّرف و نظایر آن محقق می‌شود. این دانش به فرد این امکان را می‌بخشید تا به قلمرو نور بازگشته و روح او بار دیگر به خدا بپیوندد. از نظر اخلاقی نیز دو دستورالعمل متفاوت وجود داشت. یکی مبتنی بر ریاضت و زهد‌گرایی سخت و دیگری همراه با بی بند‌وباری. در کولسی روش نخست حکم‌فرما بود که درعمل با شریعت‌گرایی یهودیت آمیخته شده بود. 

نوفیثاغوریان 

«یوسفوس» شیوه اندیشه و تفکر سه گروه مهم یهود در قرن اول را به سه جریان فکری آن دوره نسبت می‌دهد. او صدوقیان را با اپیکوریان، فریسیان را با رواقیون و اسن‌ها را با فیثاغوریان مقایسه می‌کند. او در جایی می‌نو‌یسد که اسن‌ها شیوه زندگی‌ای ‌را که در میان یونانیان توسط فیثاغورت معرفی شده، تمرین می‌کنند. «لایتفوت» در جستار خود در بحثی مفصل در مورد اسن‌ها، این ارتباط را رد می‌کند و آنان را به عنوان یهودیت ‌ناستیکی معرفی می‌کند و عناصر غیر یهود در فلسفه آنان را بیشتر نتیجه تفکر اوستایی و زرتشتی و حتا بودایی می‌داند. این‌که ارتباطی بین اسن‌ها و بدعت و تعالیم غلط احتمالی در کولسی وجود دارد یا نه، موضوع بحث این جستار نیست. با این‌ وجود نقاط اشتراک زیاد و قابل‌توجهی بین تفکر فيثاغورثی به ویژه حوزه نوفیثاغوری که قرن نخست پیش از میلاد ظهور یافت با آنچه به عنوان تعالیم غلط یا بدعت کولسی معروف است، وجود دارد. یکی از ویژگی‌های مذهبی و اخلاقی در تفکر فیثاغوریان، موضوع پرهیزی بود که به هدف کاتارسیس یا پالایش و تزکیه انجام می‌شد. پرهیزغذایی از جمله نخوردن گوشت یا حتا لوبیا، همیشه موضوع پالایش نبود یا رویکردی دینی نداشت، بلکه بخشی به خرافات و یا جادو نیز مربوط می‌شد. حوزه‌ نوفیثاغوری یک تفکر تلفیقی است که ردپای فلسفه‌های افلاطونی، ارسطویی و حتا رواقی و نیز اورفه‌ای در آن دیده می‌شود. آنها به دوگانگی نفس و بدن افلاطونی و آیین‌های ریاضت و پرهیز فیثاغوریان باور داشتند، اما در عین حال جنبه‌های عرفانی بیشتری به باور خود افزوده بودند. به عنوان مثال تاکید بر مکاشفه مستقیم از خدا و الهام که فیلسوف را به عنوان پیامبر و معجزه‌گر معرفی می‌نمود. همچنین به‌نظر می‌رسد که آموزه‌ صدور نیز که در بحث یهودیت ناستیکی به آن اشاره شد، از زمینه‌های فکری ایشان باشد. آنها به سلسه‌ مراتب الاهی اعتقاد داشتند و به سه خدا اشاره می‌کردند و همانند ناستیک‌ها ماده را شر می‌دانستند، از این رو معتقد بودند برای خدای نخست (تئوس) نباید قربانی مادی که شر است تقدیم نمود، بلکه تنها باید او را با عقل خود که غیرمادی است، خدمت نمود. در ارتباط با تفکر نوفیثاغوری، نقش ادبیات هرمسی نیز بسیار مهم است که اساس اندیشه آن زیربنای تفکر ناستیکی است، یعنی رستگاری به وسیله معرفت خدا یا گنوس که همان معرفت و عرفان است. «لایتفوت» نیز معتقد است که نوفیثاغوریان همانند فیثاغوریان، بیش از آن‌که هلنیستی باشند، شرقی هستند. در واقع خود فیثاغورث تحت‌تاثیر اندیشه‌ها و فلسفه شرق یا حداقل مصر قرار داشت. از این رو به‌نظر می‌رسد نوفیثا‌غوریان نیز به احترام او عناصری از کلدانیان، پارسیان و حتا‌ برهمن‌ها را نیز در فلسفه خود آورده باشند. «جیمز وَدِل» با استناد به تحقیقات «ادوارد شوایتزر» به بررسی تشابه تفکر کولسیان به تفکرات و نوشته‌های نو‌فیثاغوریان می‌پردازد. یکی از نکات مهمی که او به آن اشاره می‌کند در ارتباط با واژه یونانی Stoicheia می‌باشد که در کولسیان ۲: ۸ به کاررفته است. این واژه معانی مختلفی دارد، از حروف الفبا و مبنای اولیه برای هر چیزی گرفته تا عناصر بنیادین و همچنین سیارات و ستارگان. اما در عین حال معرف روح عناصر فیزیکی و ستارگان و شیاطین و ارواح در معنای عام آن نیز می‌باشد. «ودل» معتقد است که در اندیشه نوفیثاغوریان این واژه معرف چهار عنصر اصلی آب، آتش، خاک و هواست. سپس استدلال می‌کند که پرستش با فرشتگان نیز ارجاعی نوفیثاغورثی است، زیرا بر طبق آن هوا از جان‌هایی پر شده است که اکنون واسط هوا هستند. این موجودات در هجرت نهایی خود به مانع خورده‌اند، زیرا جان‌های آنان هنوز به قدری پاک نشده که به خالص‌ترین عنصر بپیوندند. «پاتزیا» نیز اعتقاد دارد که تحت‌تاثیر نفوذ تلفیق‌گرایی هلنیستی، به ویژه تفکر فیثا‌غورثی، این اصول اولیه و سازنده، تبدیل به ارواحی شخصیت‌مند شده، فرمانروایان کیهان گشتند و جنبه خدایی یافتند. 

پاسخ پولس- یک الاهیات زمینه‌ای 

اما پولس به این تعالیم نادرست و یا بدعت‌های تلفیق‌گرایانه چگونه پاسخ می‌دهد؟ پاسخ پولس، نه همچون معلمی خشمگین که صرفاً به رد یک دیدگاه بپردازد و مخاطبش را زیر آماج انتقاد گیرد و بی‌فهمی او را به رخ کشد، و الاهیات برتر خود را در مقابل اشتباهات آنها عرضه دارد، بلکه همچون مبلغ-شبانی دلسوز است که هرچند گاه زبانی مستقیم و منتقد دارد و مفاهیم الاهیاتی بسیار ژرفی را نیز مطرح می‌کند، اما در اصل به دنبال تغییر باورها، جهان‌بینی، نگرش و شیوه ‌زیست آنهاست. دغدغه پولس بر خلاف رساله او به غلاطیان، یهودیت نیست، بلکه نگران است که این مسیحیان‌ نوایمان، مسیح‌شناسی نادرستی داشته باشند و در ایمان و عمل، رابطه خود را با سر یعنی مسیح از دست بدهند. «جان‌کالوین» رساله کولسیان را تشخیص عیسای حقیقی از عیسای خیالی تعریف می‌کند. از این رو پولس در همان باب نخست، زمینه اصلی الاهیات خود را که مبتنی بر برتری مسیح است، در شعری باشکوه توضیح می‌دهد. همان‌طور که «جان‌بارکلی» می گوید، الاهیات کولسیان از هر جهات مسیح‌شناسی است و مسیح در مرکز تمام حقایقی قرار دارد که نامه را قوام و پویایی می‌بخشد. آن‌چه در بدعت یا تعالیم کولسی مشهود است، تنزل مسیح و توانایی نجات اوست. آنها او را در مقیاس کیهانی می‌بینند، اما او را در کنار دیگر نیروها، ریاسات و قوات قرار می‌دهند. به عبارتی، وقتی پولس از این عناوین استفاده می‌کند، آشکارا به نام‌هایی اشاره می‌نماید که در تفکر یهودیت ناستیکی یا حتا نوفیثاغوری به عنوان واسطه‌های آسمان، شناخته می‌شدند. از این‌رو پولس در مسیح‌شناسی خود در کولسی، بعد کیهانی مسیح در خلقت را به گونه‌ای نشان می‌دهد که او بازیگر اصلی و برتر از تمام خلقت و تمام عناصر روحانی است. «دین ‌فلمینگ» توصیفی زیبا در این رابطه دارد، او می‌نویسد، «این راپسودی شاعرانه، محور الاهیاتی نامه است که بازتاب سنت‌های حکمت عهد عتیق و یهودیت هلنیستی می‌باشد.» موضوع صلیب عیسا نیز موضوعی محوری در پیروزی اوست. زمانی که پولس می‌نویسد، « مسیح بر روی صلیب، تمام ‌قدرت‌های آسمانی و فرمانروایان را خلع سلاح کرده و بر آنها پیروز شد و آن‌ها را نزد همه رسوا ساخت»، به دو نکته اشاره می‌کند، نخست، با بهره‌گیری از ترمینولوژی تعالیم نادرست، آموزه حقیقی یعنی برتری و پیروزی مسیح و را تعلیم می‌دهد؛ دوم، در پایان آیه از تصویر‌سازی رومی استفاده می‌کند، جایی که ژنرال پیروزمند رومی در هنگام رژه، دشمن مغلوب را پشت سر خود به شکل برهنه می‌کشاند تا همه او را ببیند. این تصویر برخلاف باوری بود که مسیح را بر صلیب رسوا و شکست‌خورده می‌دید. همان‌طور که «ان. تی. رایت» می‌نویسد «صلیب، شکست مسیح به دست قدرت‌ها نبود، بلکه شکست قدرت‌ها بود به دست مسیح، بله، به دست خون‌چکان مسیح.» در آیه ۱۶ باب نخست، پولس اشاره می‌کند که همه چیز در زمین و آسمان و همچنین تمام قدرت‌های روحانی به وسیله او آفریده شدند. این دیدگاه در تضاد با آموزه صدور و همچنین شربودن ماده قرار دارد. در آیه ۲۰ او عیسا را منشا نجات همه چیز معرفی می‌کند، لذا عیسا همزمان هم آغاز و هم آشتی‌دهنده آسمان و زمین است. نمونه مهم دیگر استفاده از واژه Pleroma می‌باشد که به معنای ذات یا قدرت خداست. این یک اصلطلاح تکنیکی بود که معمان ناستیکی نیز به کار می‌بردند، و اعتقاد داشتند که در فرشتگان و موجودات واسطه روحانی نیز وجود دارد، اما با مواد بیرونی ، تیره و تارشده است. پولس در عوض می‌گوید که Pleroma به‌شکلی کامل و مطلق در مسیح است. بنابراین آنها به هیچ واسطه، نیرو، یا آیینی برای نجات یا رابطه با خدا نیاز ندارند. این موارد تنها نمونه‌هایی اندک از شیوه مواجهه پولس با تلفیق‌گرایی تعالیم خطرناکی است که کلیسا را تهدید می‌کرد. طبیعی است که در این جستار، امکان پرداختن به همه آنها وجود ندارد، اما از دل همین اندک نیز می‌توان رویکرد پولس را دید. پولس یک زمینه‌مندساز است که با مهارت، از تفکرات و فرهنگ رایج و حتا نحوه بلاغی و ادبی و واژگان خاص آن فرهنگ که در عمل در تضاد با جهان‌بینی مسیحی و در مواردی نادرست و تخیلی است، استفاده می‌کند تا بتواند مفهوم مورد نظر خود را که انجیل سلامتی و بنیان راستی است، به شکلی قابل فهم برای مخاطب پیام انتقال دهد. دقت در این نکته مهم است که پولس شمشیر را در برابر لایه‌های بیرونی فرهنگ و زبان مردم نمی‌بندد، بلکه هدف او اصلاح لایه‌های زیرین فرهنگ است

کلام واپسین 

آیا امروز نیز با همان خطرات و چالش کولسی روبرو هستیم؟ بی‌گمان چنین است. امروزه در عصر گرایشات معنوی، ظهور تفکرات انیمیستی و عرفانی، کابالا، طالع‌بینی و ستاره‌شناسی، و نظایر آن به ویژه در تقاطع پر آمدوشد رسانه‌های جمعی به‌سر می‌بریم. «ان ‌تی رایت» در تحلیل کولسیان، آن‌را هشداری در مورد اشتباه‌گرفتن ماوراالطبیعه با معنویت واقعی می‌داند که در طول تاریخ دین ادامه دارد. او می‌نویسد «این هشدار به‌ویژه خطاب به ما مسیحیانی است که در عصر خردگرایی زندگی می‌کنیم و اغلب وسوسه می‌شویم که طیف گسترده‌ای از رویدادهای ماورالطبیعه را روحانی فرض نماییم.» جامعه ما نیز که سابقه چنین التقاطی در آن کم نیست و مزدک و مانی و اسلام شیعی، خود ادیانی تلفیق‌گرا هستند، زمینه‌های عرفانی و معنوی چنان در بافت آن تنیده شده که زمین و خاک فرهنگش، مستعد تعالیمی است که می‌توانند منشأ برخی بدعت‌ها باشند. این‌را نیز باید بر آن افزود که اشتیاق نوظهور به بومی‌‌سازی الاهیات در این سال‌های اخیر در کنار نوعی گرایش به هویت ایرانی و بالیدن به فرهنگ کهن، می‌تواند خطر افتادن در دام تلفیق‌گرایی را پررنگ‌تر نماید. خطر در کلیسای کولسی، دینی بود که در حالی‌که قلبش ترکیبی از یهودیت و بت‌پرستی بود، نقاب مسیحیت را بر چهره داشت. مسیح را انکار نمی‌کرد، اما او را از سلطنت خلع کرده بود. به مسیح مکانی می‌بخشید، اما نه آن مکان والا و برتر. چنین تصویر و تعریفی از مسیح خطای کولسی را خطرنا‌ک‌تر می‌نمود. امروز نیز بسیاری چنین می‌کنند؛ یعنی مسیح را در کنار دیگر عناصر فرهنگی و باوری قرار می‌دهند. اگر به نمونه بودایی‌اش فکر کنیم، مسیح صرفاً کسی‌ است که در کنار برخی دیگر به انتهای چرخه ‌کارما و سامسارا رسیده است. بنابراین مدل پولس که نوعی الاهیات زمینه‌ای است و برای مخاطب بومی فرهنگ و زبانی آشنا دارد، و در عین حال مسیح‌شناسی و نجات‌شناسی آن اصیل و اصولی است، ضرورتی انکار‌ناپذیر است. «لوئیس جانسون» نقل قولی از «ای. ام. هانتر» می‌آورد که به نوعی می‌تواند نتیجه‌گیری این جستار باشد. او می‌نویسد: «کولسیان به همه کسانی که می‌خواهند مسیحیت را با آمیختن آن با معنویت‌گرایی، سبت‌گرایی یا علوم نهان و سحر و جادو یا هر چیز دیگری «بهبود» دهند، هشدار خود را می‌دهد؛ آنچه مسیح است و برای ما انجام داده است برای نجات کافی است. ما به هیچ واسطه یا تابو یا ریاضت اضافی نیاز نداریم. تکه‌تکه کردن انجیل با ژنده‌ها و پاره‌های فرقه‌های بیگانه، غنی‌سازی نیست، بلکه فاسد کردن آن است.
منابع

; بابایی، پرویز. مکتب‌های فلسفی;تهران، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶. رایت ان. تی. میشل آقامالیان، پیروی از عیسا

;. کاپلستون، فردریک. سید جلال مجتبوی.اریخ فلسفه جلد یکم، یونان و روم . ;تهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۰. گاتری، دبلیو. کی. سی. مهدی قوام صفری. 

تاریخ فلسفه یونان جلد سوم . تهران، فکر روز، ۱۳۷۵. Arnold, Clinton E. The Colossians Syncretism& Grand Rapids: Baker Books, 1996. Barclay, John M. G. Colossians and Philemon</em>. Sheffield: Sheffield Academic Press, 1997. Calvin, John. <em>Commentaries on the Epistles of Paul the Apostle to the Colossians and Thessalonians</em>. trans. John Pringle. Grand rapids: Baker, 2003. Copenhaver, Adam. <em>Reconstructing the Historical Background of Paul’s Rhetoric in Letter to Colossians</em>. London: T&T Clark, 2018. Flemming, Dean. "Paul the Contextualizer." in <em>Local Theology for the Global Church</em>. ed. Matthew Cook. Rob Haskell. Pasadena: William Cary Library, 2010. Jonson, S. Lewis. "Studies in the Epistle to the Colossians, Part 1." <em>Bibliotheca Sacra. </em>Dallas Theological Seminary:Vol. 118. July 1961. Lammer, Richard. "Early Jewish Mysticism: Jewish Apocalyptic and Writings of the New Testament a Triangulation." <em>Neotestamintica</em> 30(2). 1996. 361. https://journals.co.za/doi/pdf/10.10520/AJA2548356_474.
Lightfoot, J. B. <em>St Paul's Epistles to Colossians and to Philemon</em>. London: Macmillan and Co, 1875. Kindle. Lincoln, Andrew T. <em>Paradise Now and Not Yet. </em>Cambridge: Cambridge University Press, 1981. Obrien, Peter T. <em>Colossians, Philemon, Word Biblical Commentary</em>. TX: Word Books, 1982. Pao, David W. <em>Colossians and Philemon</em>. Grand Rapids: Zondervan, 2012. Patzia, Arthur G. <em>Ephesians, Colossians, Philemon</em>. Grand Rapids: Baker Books, 1990.
Sholem, Gershom. <em>Major Trend in Jewish Mysticism. </em>New York: Schocken Books, 1995. kindle. Smith, Ian K. <em>Heavenly Perspective: A Study of Apostle Paul's Response to Jewish Mystical Movement at Colossae</em>. New York: T&T Clark, 2006. Sumney, Jerry. "Those Who Pass Judgment: The Identity of Opponents in Colossians." <em>Biblica</em>. Vol. 74, 1993. Trainor, Michael. "Colossae- Colossal in Name Only?" <em>Biblical Archeology Review</em>. March 2019. Waddell, James. "The Shadow and the Substances," in <em>The Early Reception of Paul the Second Temple Jew</em>. ed. Isaac Oliver. Gabriele Boccaccini. London: T&T Clark, 2018. Wilson, Richard. <em>A Critical and Exegetical Commentary on Colossians and Philemon</em>. New York: T&T Clark, 2014. Wright, N.T. Bird, Michael F. <em>The New Testament in Its world</em>. Grand Rapid: Zondervan, 2019. Wright, N.T. <em>Colossians and Philemon</em>. Grand Rapids: Eerdmans, 1981.
Wright, N.T. <em>The New Testament and The People of The God</em>. Minneapolis: Fortress Press, 1992.